اس ام اس های زیبا و توپ

اس ام اس های زیبا و توپ

اس ام اس های زیبا و توپ

اس ام اس های زیبا و توپ

داستان های کوتاه و آموزنده تقدیر خداوند,همسایه حسود,سگ وفادار

داستان تقدیر خداوند
آرتور اِش “Artur esh” ستاره سیاهپوست تنیس جهان که قهرمانی در مسابقات جایزه بزرگ ویمبلدون را در کارنامه درخشان ورزشی اش دارد در سال ۱۹۸۳ مصادف با ۱۳۶۲ به سبب خون آلوده ای که هنگام عمل جراحی قلب به وی تزریق کرده بودند با بیماری HIV درگذشت. هنگامی که مشخص شد او به بیماری HIV مبتلا گشته صدها هزار نامه از هوادارانش در سراسر دنیا برای همدردی و حمایت برایش ارسال شد.
در یکی از نامه ها با طعنه از وی پرسیده شده بود که : چرا خدا تو را برای گرفتار شدن به این بیماری ناعلاج انتخاب کرده است ؟
آرتور بسیار در این باره اندیشید ، سپس چنین جوابی داد : “دوست مهربانم در سراسر این گیتی پهناور حدود ۵۰ میلیون کودک شروع به بازی تنیس می کنند ، ۵ میلیون نفر بازی کردن تنیس را یاد می گیرند ، ۵۰۰ هزار نفر تنیس باز حرفه ای می شوند ، ۵۰ هزار نفر در مسابقات تنیس در سطوح مختلف بازی می کنند ، ۵۰۰۰ نفر در مسابقات حرفه ای شرکت می کنند ، ۵۰۰ نفر در مسابقات مقدماتی گرند اسلم “Grand slem” شرکت می کنند ، ۵۰ نفر به مسابقه ویمبلدون راه می یابند ، ۴ نفر به نیمه نهایی و ۲ نفر به مسابقه نهایی می رسند و سر انجام یک نفر پیروز می شود. وقتی من برنده تنیس ویمبلدون شدم ، هرگز از خدا نپرسیدم که : چرا من ؟ و امروز که در بستر بیماری افتاده ام و درد سراپای وجودم را گرفته نیز نباید از خدا بپرسم : چرا من ؟

داستان همسایه حسود
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در


همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش میداد. یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار برای دعوا آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : “هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد”

داستان گرگ درون
پیرمردی به نوه ی خود گفت :
فرزندم در درون ما بین دو گرگ کارزاری برپاست ؛ یکی از گرگ ها شیطانی به تمام معنا ، عصبانی ، دروغگو ، حسود ، حریص و پست ؛ و گرگ دیگر آرام ، خوشحال ، امیدوار ، فروتن و راستگو !!!
پسر کمی فکر کرد و پرسید :
پدربزرگ کدامیک پیروز است ؟؟؟
پدربزرگ بی درنگ گفت : همانی که تو به او غذا می دهی …

داستان سگ وفادار
یکی از نویسندگان معروف چنین شرح می دهد :
پدربزرگ من حکیم بود. او در دوران پیری اش به یکی از شهرستان ها رفت و در آن جا اقامت کرد. برای معالجه بیمارانش و رفتن به آبادی های اطراف ، یک ارابه تک اسبی داشت و یک سگ هم نگهداری میکرد. اسب و سگ همدیگر را خیلی دوست داشتند ، با یکدیگر اخت شده بودند و با هم بازی می کردند.
پدربزرگم وقتی سوار ارابه اش میشد و به راه می افتاد ، سگ نیز دنبال ارابه حرکت می کرد.
گاهی پدربزرگم که می دانست باید به جاهای دوری برود برای این که سگش خسته نشود ، به ما سفارش می کرد که سگ را در طویله ببندیم تا دنبال ارابه نرود. ما هم همین کار را می کردیم ولی وقتی پس از یکی دو ساعت او را آزاد می کردیم ، جای پاهای اسب را بو می کرد و به راه می افتاد. همیشه آنقدر می رفت تا بالاخره اسب را پیدا می کرد و با هم به خانه بر می گشتند.
مدتی به این منوال گذشت تا این که پدربزرگم بر اثر کهولت دیگر قادر به رفتن به آبادی های دیگر و معالجه بیماران نبود. پس تصمیم گرفت ارابه را به همراه اسبش بفروشد. خریدار ارابه ، چندین شهر دورتر اقامت داشت و می خواست اسب و ارابه را به آن جا ببرد. ما چون می دانستیم سگ مان هم به دنبال آنها می رود ، او را به مدت ۳ روز بستیم. در این مدت سگ خیلی بی تابی می کرد ولی تصمیم نداشتیم او را باز کنیم. تا این که بعد از ۳ روز بالاخره او را آزاد کردیم. به محض آزاد شدن ، سگ شروع کرد به دنبال اسب گشتن. او به جاهای بسیار دور می رفت و بی نتیجه باز می گشت.
حدود ۱۵ روز مداوم ، کار هر روز سگ مان همین بود تا این که یک روز رفت و دیگر برنگشت. هر کجا را که فکر می کردیم ، به دنبالش گشتیم ولی هیچ نشانی از او نبود. تا این که حدود یک ماه و نیم بعد ، خبر سگ مان را از خریدار ارابه شنیدیم. سگ مان بعد از طی مسافت ۶۰۰ کیلومتر سرانجام اسب را پیدا می کند و به داخل خانه ای که او در آن جا بوده می رود. وقتی از در خانه وارد می شود چنان خسته بوده که زیر پاهای اسب افتاده و همان جا میمیرد . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد