اس ام اس های زیبا و توپ

اس ام اس های زیبا و توپ

اس ام اس های زیبا و توپ

اس ام اس های زیبا و توپ

مجموعه شعرهای زیبای عاشقانه

بگذار که از درد تو بیمار بمیرم
از آتش دل سوزم و تبدار بمیرم
بر گردنم آن زلف سیه حلقه کن ای سرو
در پای تو خواهم به سر دار بمیرم
بگذر نفسی از بر بالینم و بگذار
از تاب و تب لحظه ی دیدار بمیرم
چون سایه ات ای گل ز سرم رفت عجب نیست
از جور خس و سرزنش خار بمیرم
سهل است ز تیر نگهت مردنم اما
ترسم نزنی بر دل و دشوار بمیرم
مستم کن از آن لعل می آلوده که حیف است
می باشد و من پیش تو هشیار بمیرم
تا چند ز بی مهریت ای مادر ایام
یک بار شوم زاده و صد بار بمیرم
اغیار پی زندگی از مرگ گریزان
من زنده که در رهگذر یار بمیرم
ای پرده نشین پرده ز رخ بفکن و برخیز
مگذار که در پرده ی پندار بمیرم
گر دیدن رخسار تو ای ماه گناه است
بگذار نگه کرده گنهکار بمیرم
تا چند صبا در پی عمرم بدوانی
بگذر ز من خسته و بگذار بمیرم

.
.


مثه اون موج صبوری که وفا داره به دریا
تو خوبی مثل حقیقت ، مهربونی مثه رویا
چه قدر تازه و پاکی مثه یاسای تو باغچه
مثه اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه
تو مثه اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر
مثه اون حرفی که ناگفته میمونه دم آخر
تو مثه بارون عشقی روی تنهایی شاعر
تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر
مثه برق دوتا چشمی توی یک قاب شکسته
مثه پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته
مثه اون مهمون خوبی که میاد آخر هفته
چشمه ی چشمای نازت مثه اشک من زلاله
مثه زندگی رو ابرا بودنت با من محاله
مثه یه رویای پاکی دیدنت تو خواب محاله
.
.
دردناک است که عاشق به مرادش نرسد
در پی یار شود پیر و به یارش نرسد
روز و شب منتظر لحظه ی موعود شود
دلخراش است که آخر به مرادش نرسد
در میان همه گل ها ، گل دلخواه خودش
خود بکارد ولی آخر به گلابش نرسد
جان گداز است که شب تا به سحر گریه کند
چه الیم است که معشوق به دادش نرسد
گریه دار است چو بینی دل عاشق خون است
خون به چشمش برسد هرکه به یارش نرسد
.
.
رفتیم و کس نگفت ز یاران که یار کو ؟
آن رفته ی شکسته دل بی قرار کو ؟
چون روزگار غم که رود رفته ایم و یار
حق بود اگر نگفت که آن روزگار کو ؟
چون میروم به بستر خود می کشد خروش
هر ذره‌ی تنم به نیازی که یار کو ؟
آرید خنجری که مرا سینه خسته شد
از بس که دل تپید که راه فرار کو ؟
آن شعله ی نگاه پر از آرزو چه شد ؟
وان بوسه های گرم فزون از شمار کو ؟
آن سینه ای که جای سرم بود از چه نیست ؟
آن دست شوق و آن نَفَس پُر شرار کو ؟
رو کرد نو بهار و به هر جا گلی شکفت
در من دلی که بشکفد از نوبهار کو ؟
گفتی که اختیار کنم ترک یاد او
خوش گفته ای ولیک بگو اختیار کو ؟
.
.
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم ، می شود ، آرام تلقین می کنم
با عکسهای دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
از جنب وجوش افتاده ام ، دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند ، این می کنم آن می کنم
خوابم نمی آید ولی از ترس بیداری به زور
با لطف قرص قد نقل ، یک خواب رنگین می کنم
این درد زرد بی کسی بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت دوستی با بار سنگین می کنم
هر چه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم
یا می برم ، یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات تلخ خود با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست ، در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم
.
.
خدا خواست اینقَدر تنها نباشم
گل باغ بی برگ و بارم تو باشی
شنیدم که می آید از سمت باران
بهاری که امیدوارم تو باشی
چه می شد اگر روزگارم تو باشی ؟
بهارم تو باشی خزانم تو باشی
فقط یک هوس دارم اینکه همیشه
به هرجا که پا میگذارم تو باشی
کمی کودکانه اما نمی شد
که اسب تو باشم سوارم تو باشی
صدا کن که در حجم این بی کسی ها
کنار تو باشم کنارم تو باشی
تو باشی ، بعد تو دنیا نباشد
تو باشی ، شب و روزم تو باشی
خدا خواست چشمم به راه تو باشد
که مهتاب شبهای تارم تو باشی
.
.
ای کاش تا ابد تو بخوانی برای من
بی تو که نیست نام و نشانی برای من
هر چند با من از همه چیز اوفتاده ای
اما بدان تمام جهانی برای من
آنقدر دوست داشتنی هستی ای عزیز
با این همه خطا نگرانی برای من
با بودن تو ترس ندارم ز بی کسی
کافیست تو فقط تو بمانی برای من !
.
.
پشت هر پنجره دیوار ، دلت می آید ؟
من و تنهایی و تکرار ، دلت می آید ؟
تو فقط سعی بر آنی که مسافر باشی
چشم من در پی اصرار ، دلت می آید ؟
من کمی تلخ مرا خط بزن از زندگی ات
جای من فاصله بگذار ، دلت می آید ؟
من کمی تلخ ، کمی شاعر عاشق پیشه
بر من این تلخی بسیار دلت می آید ؟
آه سخت است مخواه اینکه بگویم که برو
که خداوند نگهدار ، دلت می آید ؟
پشت هر پنجره لبخند و غزل زیبا نیست ؟
پشت هر پنجره ، دیوار ، دلت می آید ؟
.
.
غمگینم همانندِ کارگر خسته بعد از کار
بیگناه آویخته شده به دار
پرنده که شده از قفس بیزار
مادر منتظر شب بیدار
همانند آخرین فریاد بیمار
دایره یه مصلوب شده به دیوار
معشوق چشم دوخته به آخرین دیدار
همانند تراژدی دوست دارم دیوانه وار
غمگینم همانند کودکی که به پایش رفته خار
غریبه به پشت بسته کوله بار
خیانت دیده برای سومین بار
همانند معصومی که مانده زیر آوار
.
.
چه زود میگذرد لحظه هایمان با هم
دقیقه های خوش و آشناییمان با هم
تو رفتی و من این را به چشم خود دیدم
میان فاصله ی ردپایمان با هم
تمام فکر مرا این سوال پر میکند که آیا
مگر فرق میکند خدایمان با هم ؟
قبول کن پس از آن روز و آخرین دیدار
کمی عوض شده حال و هوایمان با هم
برای اینکه بفهمی چه میکشم ای کاش
عوض شود دو سه ثانیه جایمان با هم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد